میخواستم بدونم که عاشق کیه اگه عشق درسه کتابش چیه میخواستم بدونم که عاشق کجاست اگه بازیه برد و باختش چیه بدونم که عشق از کدوم طایفهس به پروازه یا که درونِ قفس کیه اون که بسته وجودش به عشق اگه حتی واسه یک نفس یکی گفت که دریای بی انتهاس پرستیدن و همدلی و وفاست به خطِ خوشی روی قلبم نوشت رسیده به تو هدیهای از خداست یکی گفت کتابیست پر از رمز و راز گوگوش گفت غریبه ولی آشناست چیه عشق آخر دلم گفت به من نگاهیست میونِ یه روح و دو تن با بعضی ها حال آدم یک جوری میشود؛ یک جورِخوب! از آن خوب هایی که شبیه خوردن آب یخ وسط گرمای تابستان است، یا شاید هم شبیه خوردن گوجه سبز با نمک است که به تلخی هم نمی زند، شبیه قدم زدن در زیر باران! می دانی آدم خیالش یک جورِخاص راحت است، راحت از آن که خوبیشان هیچ وقت ته نشین نمی شود. این جور آدم ها شبیه فرش رنگ به رنگ نمی شوند، شبیه باران می مانند همین قدر لطیف، همین قدر آرام، همانقدر دلنشین دوست دارم همچنین کسی را پیدا کنم