او نیست او رفته است میان یک پلک زدن رفته است بین یک برگرداندن سر و نگاه به پشت سر او نیست رفته است وقتی که دره ها ایستاده بودند و سربازان نفیر کشان با دامنه های کوه نرد می باختند مرگ یک سوراخِ کوچک بود که از گلویش بیرون زد مرگ نقطه ای بود که روی پیشانی اش نشست او رفته است میان یک فاصله وقتی که دانه های انار از دست مادر به زمین نشست کاش به ما آدرسی میداد مرگ ...