مرا از شعر پیدا کن که،که پنهانم میان جمله اعدادو من، چون خطی نگاشتهشدهام با نوای امامِ آرام، در دل سکوت شب، جایی میان خاطره و خیال، با چهل ستارهای که در یازده شب از سال، هشتاد و دو بار چشمک میزنند؛ شاید برق آن چشمکها نگاه تو را برباید و تو را به راهی بیاورد که سالهاست بر کنارش، دلخسته و خاموش، منتظرت نشستهام. در این شبِ بیستاره، در این غمِ بیپایان، تو باش… ستارهی چهل شب چشمانتظار من، تو باش… برقی در شب، نوری در تاریکی، همان که خاموشیام را پایان دهد. کافیست رد پای میمها را در دنیای آبی دنبال کنی، شاید آنسوی پیامها، من در انتظارت باشم.