همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند «دور باید شد، دور مرد آن شهر، اساطیر نداشت زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود دور باید شد، دور شب سرودش را خواند، نوبت پنجره هاست همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند