در اینجا بدنبال حرف های تکراری نیستم... بدنبال اتلاف وقت هم نیستم .. به دنبال پر کردن تنهاییم نیستم ... چون از تنهایی ایم بیزار نیستم... بسیاری از درس ها را در تنهاییم گرفتم ...بسیاری از عیوبم را در تنهایی کشف کردم و نجواهای عاشقانه با فطرت درونم را بلند تر شنیدم ... برای من تنهایی همیشه فرصتی برای پیدا کردن خوبیها و پالایش بدیهاست... اما اینجا بدنبال تکمیلم ... بدنبال نوتی آشنا می گردم که به سمفونی زندگی من تمی عاشقانه بیفزاید ... صدایی از جنس هماهنگی و تعادل در افکار و گفتار و کردار... صدایی که طنینش شوق پرواز مشترک به آینده ای رویایی اما واقعی را در من همیشه زنده نگه دارد... بدنبال وجودی پاک از جنس راستی هستم ...برای همین وقتی برای تلف کردن ندارم ... چرا که هر لحظه که دیرتر او را بیابم بسی افزون ، شیرینی آن رقص تانگو دو نفره با او را در ادامه زندگیم از دست می دهم...پس با افتخار ، بی صبرانه به انتظار شنیدن صدای قدم های این غریبه آشنا به دنیای ساده رویایی ام با او می نشینم....